به نام عشق
     
خانه عشق

درخت تشنه

 

به سايت عشق خوش آمديد


غريبه

دلم دريايي بي انتهاست وسيراب شده از درياي وجودم من آشناي كوچه هاي تاريك غربت و انيس تنهاييم

اي كاش آيينه بوديم تا از حقيقت دور نميمانديم و مثل دريا آبي و پاك باقي ميمانديم اما افسوس

ما همان سرابيم دست نيافتني

اي خداي مهربانم ناله اي دردناك در سينه دارم من حتي در خانه دل نيز غريبه ام

سپيده


آفتاب

نميدانم آفتاب دلها كي خواهد دميد و سكوت زبانها كي شكسته خواهد شد

نميدانم چرا ياد نگرفتيم تا خالصانه دستان يكديگر را بفشاريم

ما براي يكديگر از محبت عشق وفاداري حرفي نداريم

چرا احساسات يكديگر را ناديده ميگيريم

چرا ياد نگرفتيم همانند شقايق باشيم

و براي هم زلال و آبي بمانيم

چرا بايد با خاطرات يكديگر زندگي كنيم

نميدانم شايد از هم خيلي دوريم شايد خود را همانند برگ در تند باد زندگي رها كرده ايم

اي كاش فقط لحظه اي براي يكديگر زندگي مي كرديم

آنوقت... نميدانم

سپيده

 


شب

باز هم شب فرا رسيد ديگر سپيده اميد قلبم نخواهد دميد ولي تاريكي قلبم را دوست دارم. شايد ديگر بايد به اين ظلمت عادت كنم چرا كه ديگر هيچ نوري روشني بخش آن نخواهد بود

اگر ميدا نستيم شادي ها زودگذرند به ان دل نميبستيم بايد هميشه با هم غربيه باشيم

و به تاريكي قلبمان انس بگيريم آري رسم محبت وفاداري اينست

سپيده


لطفا كمي صبر كنيد

 


خانه عشق


 



پيغامي به عشق